Admin Admin
تعداد پستها : 2893 Age : 39 Location : dvb2 Job/hobbies : dvb2 Humor : dvb2 Registration date : 2007-08-04
Character sheet dvb2:
| عنوان: داستان های قرآن کریم 13/8/2007, 5:27 am | |
| حضرت یونس پیامبر قسمت آخر يونس(ع) در شكم ماهي يونس چون ديد سه بار قرعه به نامش در آمد، دريافت كه در اين پيشامد سرّي نهفتهاست و خدا در اين حادثه تدبير و حكمتي دارد. سپس به اشتباه خود پي برد و دريافت كهقبل از اين كه اجازه هجرت و ترك شهر و مردمش را داشته باشد و پيش از صدور امر الهي،قوم و ديار خود را ترك كرده است. به همين جهت خود را در ميان دريا انداخت و جانخويش را تسليم امواج خروشان دريا كرد و در اعماق دريا و در آغوش متلاطم امواج وظلمت دريا فرو رفت. در اين هنگام خدا به ماهي بزرگي دستور داد يونس را ببلعد و او را در شكم خودمخفي سازد ولي نبايد گوشت او را بخورد و استخوانش را بشكند، زيرا او پيغمبر خداستكه دچار عجله و ترك اولايي شده و از تعجيل خود نادم و پشيمان است. سپس ماهي را وحيكرد يونس امانتي است در شكم تو و هر گاه خدا دستور داد بايد او را سالم تحويل دهي. يونس در شكم ماهي قرار گرفت و ماهي امواج را شكافت و در اعماق تيره دريا فرورفت، عرصه بر يونس تنگ آمد و غم و اندوه وجودش را فرا گرفت و در اين حال از درگاهخداي يكتا استمداد طلبيد و به ياور مصيبت زدگان و دادرس ستمديدگان پناه آورد؛ خداييكه رحمان و رحيم، توبه پذير و بخشنده گناهان است. يونس "در قعر دريا و تاريكي هايآن فرياد برآورد: اي معبود سبحان، خدايي غير از تو نيست. بار خدايا! تو منزهي و مندرباره خود از ستمگرانم!" خدا دعاي يونس را به اجابت رساند و به ماهي فرمان داد كه ميهمان خود را در ساحلدريا بگذارد، زيرا كه او كيفر مقدر و مدت حبسش را به پايان رساند. ماهي يونس را بابدني لاغر و نحيف كنار ساحل انداخت، رحمت خدا او را دريافت و بوته كدويي بالاي سرشروييد، يونس از ميوه آن خورد و در سايه اش آرميد تا نيروي خود را باز يافت و بهزندگي اميدوار شد. سپس خدايتعالي به او وحي كرد " به شهر خود باز گرد و به جمع بستگان و طايفه خودبپيوند، زيرا آنها ايمان آورده اند، بت ها را كنار گذاشته و اكنون در جستجوي تو ومنتظر بازگشت تو هستند." يونس به شهر خود بازگشت و با تعجب ديد آنهايي كه به هنگام هجرت يونس به پرستش بتها كمر بسته بودند، اكنون زبانشان به ذكر خدا باز شده است و خداي يكتا را سپاس وستايش مي كنند.
__________________ حضرت لوط عليه السلام حضرت لوط عليه السلامآنگاه كه ابراهيم عليه السلام از سرزمين مصر كوچ كرد، لوط نيز به همراه وي حركت كرد، ايشان با مال فراوان و اندوخته اي بسيار از مصر خارج و به سرزمين مقدس فلسطين وارد شدند، ولي پس از مدتي به علت افزايش احشام و گوسفندان محيط فلسطين را بر خود تنگ ديدند، لذا لوط از سرزمين عموي خود ابراهيم كوچ كرد و در شهر سدوم رحل اقامت افكند. مردم سدوم داراي اخلاقي فاسد و باطني ناپاك بودند؛ از انجام هيچ معصيتي پرهيز نمي كردند و در اعمال ناشايستي كه انجام مي دادند، نصيحت پذير نبودند. اين قوم در فسق و فجور و زشتي سيرت كم نظير بودند. دزدي و راهزني و خيانتكاري را پيشه خود ساخته بودند، بر راه هر رهگذري كمين و از هر سو به او حمله مي كردند و اموالش را مي ربودند. ايشان دين و آييني نداشتند كه مانع اعمال ناپسندشان شود و هرگز از ستمكاري شرمگين و سرافكنده نمي شدند، و پند هيچ واعظ و نصيحت هيچ عاقلي را گوش نمي دادند! گويا روح قوم لوط تشنه جنايت بود و جنايات مكرر، روح عصيانگر و طبيعت ستمكار آن قوم را اقناع نمي كرد؛ دل هاي آنان آلوده به مفاسد بود و هر روز جنايت و عمل ناشايست تازه اي را مرتكب مي شدند، تا جايي كه عمل ناشايستي را كه قبلاً كسي مرتكب نشده بود بر گناهان پيشين خود افزودند و به عمل نامشروع و غير اخلاقي لواط روي آوردند. اين قوم نابكار، زن ها را كه خدا براي تسكين ايشان خلق كرده بود را ترك كرده و به رابطه با مردان روي آوردند. و در كمال بي شرمي اين عمل ناپسند را آشكارا انجام مي دادند و هرگز به فكر ترك اين مفاسد نبودند بلكه بر انجام آن اصرار مي ورزيدند. اين قوم مردم را ناگزير مي ساختند با فاسدين همراهي كنند و آنها را به اين كار دعوت مي كردند و پيوسته به گمراهي خود مي افزودند. آنقدر عمل زشت خود را تعقيب و تبليغ كردند تا ارتكاب به منكرات علني و آشكار شد، جنايات افزايش يافت و قلب آنان با گناه و فحشاء آميخته شد. دعوت لوط عليه السلام
هنگامي كه قوم لوط غرق در معصيت گشتند، گمراهي را بر راه حق ترجيح دادند و جهالت را بر هدايت مقدم داشتند و شيطان در دل آنان نفوذ كرد و آنان را به تداوم اعمال ناشايست وادار ساخت و پيروي از شهوات را بر آنان چيره كرد. خداوند به لوط وحي كرد كه آنان را به پرستش حق بخواند و از ارتكاب به آن جرائم باز دارد. پس لوط عليه السلام دعوت خود را آغاز كرد و رسالت خويش را در ميان قوم اعلان نمود، ولي گوش آنان از شنيدن سخن لوط عاجز و چشم هايشان از ديدن حق ناتوان بود، قلب هاي آنان در حجاب شهوات اسير بود و به شدت به سوي مفاسد كشانده مي شدند و به انجام اعمال زشت خود اصرار داشتند و هر روز در ياغيگري دستشان بازتر مي شد و از گمراهي خود غافل بودند و نفس اماره، آنان را به انجام كارهاي زشت و ناشايست وادار مي كرد! سرانجام لوط و پيروان او را تهديد به اخراج از شهر و تبعيد نمودند در حالي كه جرم لوط اجتناب از گناهان آنان بود. گناه وي دوري از رذيلت و دعوت به فضيلت بود و از زندگي توأم با انديشه هاي فاسد آنان بيزار بود؛ به همين دليل او مورد بي مهري مردم قرار گرفت و از شهر خود تبعيد گشت. آنگاه كه لوط عليه السلام بي ميلي قوم را به دعوت خود مشاهده كرد، از شكنجه و عذاب خدا بيمشان داد ولي قوم لوط از هشدار و اعلام خطر وي نهراسيدند و تهديد وي را جدي نگرفتند، اما لوط در پند و اندرز آنان اصرار كرد و آنان را از عاقبت و كيفر كردارشان برحذر داشت ولي قوم دست از زشتي ها و اعمال غير انساني خود بر نداشتند، بلكه به جنايات بيشتر چنگ زدند و تمايل بيشتري به انجام آن از خود نشان دادند و از سر تحقير و استهزاء به لوط گفتند، عذاب خويش را بياور! و آنچه كيفر ماست و مستحق آن هستيم برايمان نازل گردان!! | |
|